محل تبلیغات شما

یک شنبه صبح نوبت مشاور،مرد ،سالمند باید حتما این دو تا ویژگی رو می داشت و گرنه هیچ فایده ای نداشت.

اصلا تصوری ندارم که مشاور بتونه کاری برای ما بکنه.به نظرم هر دو به تمام مشکلات و راه حلاش احاطه داریم،می مونه انجام دادن راه حل

چیزی که ذهن خودم و شدیدا درگیر کرده این که اصلا دیگه دوست ندارم تو این رابطه باشم و چیزی که منو می ترسونه این که پشیمون بشم.بعدبا توجه به اینکه شدیدا مستعد انزوا هستم می ترسم به تنهایی عمیقی برم که بیرون اومدن ازش بسیار سخت باشه.

مشکل دیگه ای که دارم اینه که کلا فراموش می کنم و بعد کاملا بی اهمیت میشه،الان با خودم میگم مگه شما با هم مشکل هم دارید.

بعد میگم بله،هست،قطعا هست و تو اگر دوباره بخوای بی اهمیت بدونی دفعه بعد دوباره باید سختی بکشی.

مشکل دیگه اینه که فکر می کنم یک مرتبه زدم به سیم آخر و این احمقانه س.

بعد به خودم می گم خب تا کی باید این موارد تکرار بشن.

بازم مشکل هست،اینکه دچار این تصور بشم که من یک زندگی رو خراب کردم،و الان باهاش درگیرم که آیا من دارم خراب می کنم،بعد می شنوم که حسین میگه تو فکر این بودم یه خونه جدا بگیرم،جدا زندگی کنیم ولی به بچه ها مرتب سر بزنم،بعد به خودم میگم وقتی این تصورات هست برای چی خودت و فریب میدی؟

یعنی دقیقا اون هم خسته و کلافه و ناراضی و درمانده اما جسارت جدایی و نداره.چرا؟ نه به خاطر از دست دادن من،به خاطر زندگی که بهش افتخار می کنهبعد میشینه و از خوبیهای من میگه،خوبی هایی که براش ملاک نگه داشتن زندگی،چون به قول خودش شراکت رو براحتی نمی شه بهم زد

بعد میگه اصلا چرا گفتی به مادرت؟ من گفتم که اونا باید بدونن ولی نباید می گفتی.و من تمام مدت با خونسردی تمام و یک لبخند ملیح فقط گوش میدم،اصلا اذیت نمیشم وقتی خونسرد و لبخندم.دوست دارم این حالت ،از اینکه تمام خون سردی و آرامشم و خنده هام و نشاطم ازمن گرفته شده اذیتم.

نمی دونم شاید بیش از نود درصد مشکل ما س.ک.س باشه ولی اونم بهش گفتم چی شد که این طور شد

دچار تردیدم

 من اشتباه می کنم یا نه؟

آها حسین میگه مشکل تو این که هیچ دغدغده ای نداری.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها