محل تبلیغات شما

فکر کردن زیاد هم به این موضوع فایده ای نداره، گذشت زمان بدون حل این موضوع فایده ای نداره،تمام مدت سعی می کنم چهره مثبت،شادی از خودم نشون بدم و موقعیت رو جوری نشون بدم که دارم سعیم و می کنمکنم،ولی انگار فایده ای نداره.

دیشب داشتم فکر می کردم خیلی از زن و شوهرها با هم بحثشون میشه و می زنن به تیپ و تار هم بعد دوباره خوب میشن،ولی انگار مال ما فایده ای نداره،من اصلا اهل جر و بحث نیستم،حوصله ندارم،ضمن اینکه حسین کلا حرفهای منو قبول نداره،داشتم فکر می کردم این اولین باره که من حرف زدم،و انگار این اولین بار بودنش خیلی چیزها رو خراب کرد،بهم ریخت،به قول حسین اگر از اولاین این طور بودی الان مشکل این قدر بزرگ نبود،خب من نبودم،من سکوت رو ترجیح می دادم ،همیشه هم با توجه به شناخت خودم به خودم می گفتم سکوت می کنی و می کنی بعد می زنی زیرِ همه چیز

یه وضعیت عجیبیه،خوب نیستم،دقیقا انگار حسین تو زندگی من وجود نداره،بعد به خودم میگم دوستش داری؟ جواب بله س.اما آیا واقعا بله س یا اعتیاد؟ اما به نظرم دوستش دارم.

اینکه اون مثلا میگه یه ضرب المثل میگه سرخ پوست خوب ،سرخ پوست مرده س و از نظر من برای زن ها شوهر خوب شوهر مرده س.اون این حرف و می زنه ،من می گم نه،ولی درگیر میشم که اگر اعتقادش واقعا اینه خب من چرا باید سعی بکنم؟

نمی دونم،حتی این ضرب المثل هم جای فکر کردن داره.

دیشب رفت تو یه اتاق دیگه خوابید و گفتم بیا گفت راحت باش مزاحمت نمیشم و بعد من رفتم پیشش خوابیدم و گفت برو سر جات راحت باش و من بازم موندم،بعد یهو گفت چرا خودت و اذیت می کنی؟ من هم یهو بلند شدم و رفتم به خودم گفتم اصلا به دَرَک.و خوابم نبرد و تقریبا یه کتاب مزخرف و که خیلی هم با روحیاتم سازگار نیست و تا چند صفحه مونده به آخر خوندم و شد چهار و نیم

من هم مقصرم ،اما انگار تمام تقصیر من در بی توجهی به و نمی دونم این یعنی چه قدر ؟

اینکه من اذیت شدم و غمگین،غمگین،اینکه به نظرم وقتی غمگین باشم برای چی باید ادامه بدم؟برای پسرها؟ برای حسین؟ برای خودم؟ برای اینکه شکست خورده نباشم،برای اینکه اصلا موضوع آنقدر هم حاد نیست؟ 

نمی دونم،فقط نمی فهمم ،نمی فهمم چرا بی احساس و سرد شدم،درونم تهی شده،لذت طولانی مدتی ندارم ،با هر آهنگ غمگین احساس می کنم بغض دارم،احساس شکنندگی دارم،احساس ضعیف بودن دارم،متوجه میشم حسین منو دوست داره،یا حتی خیلی دوست داره،بعد احساس ِِ گناه دارم چرا من این طوری شدم؟

به خودم میگم تو زندگی هر کسی پیش میاد ولی من احساس گناه دارم،احساس اینکه دارم یک زندگی رو خراب می کنم،اما بازهم هم دلایل خودم و دارم.

اصلا نمی دونم!!

به خودم میگم آدم بدی هستم،خیلی آدم بدی هستم،به خودم میگم همسر بدی هستم،خیلی همسر بدی هستم،شریک بدی هستم،دوست بدی هستم،مادر بدی هستم،فرزند بدی هستم،درگیرم ،نمی دونم میگم بدم بعد میگم نه بد نیستی.

نمی دونم اصلا نمی دونم،به خودم شک دارم،انگار به تمامیِ خودم شک دارم،کم کم دارم یه حس بدی می گیرم! به خودم میگم اینا همه شاید نشانه های نوعی افسردگی،اینها دلایلش خوردن قرصهای هورمونیه،چند بار خواستم قرصها رو نخورم ،ولی خب دکتر تا شش ماه دوباره تجویز کرد،اولین تاثیر بزرگش هم عدم تمایل به .بعد به خودم میگم دلیل داشته که دکتر تجویز کرده، به این فکر می کنم با اینکه ده روزه پیش دکتر بودم برم و بهش بگم قطعشون کنیم؟ اون حس رضایت همیشگی از خودم رو ندارم،اصلا انگار چالشم داره تبدیل به این میشه که خودم رو بکوبم،با خودم بجنگم،خودم رو مسبب بدونم.

نمی دونم،اصلا نمی دونم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها