محل تبلیغات شما

دو سه روزیه حالم خوب شده ، خیلی خوب. اون حال عجیب مزخرف داغون رفته و یه حالِ معمولی برگشته. من حتی عادت به حال معمولی ندارم چه برسه به اون وضعیت اسفناک.

امروز نوبت روان پزشک دارم ، کم کم دارم فکر می کنم هیچیم نیست و مشاور و اون یکی روان پزشک فقط بر اساس اون حال مزخرفم توصیه به قرص کردند.

گفتند حسین یه افسردگی قدیمی داره و تو جدید .البته مشاور به من گفت شما افسردگی داری ، در صورتیکه روان پزشک گفت شما اصلا افسرده نیستی و نباید قرص های افسردگی بخوری، باید قرص اعصاب بخوری.


خودم با روان پزشکِ به.بد موافق ترم. باید امروز به این آقا هم بگم که فلانی این حرف و زده.


جدای از تجربه بسیار تلخِ این سه ماه گذشته ، من یک تجربه بسیار شیرین و لذت بخش رو هم تجربه کردم، تجربه ای که میشه گفت تا به حال نداشتم و خوش حالم.

خوش حال از اینکه تجربه شد. 


هنوز حسِ خاصی به حسین ندارم، موضوعی که بهش فکر می کنم اینه که چه قدر وم داره یک ازدواج دوام داشته باشه؟ چه قدر دو نفر که با هم پیمان شویی بستن باید به این پیمان متعهد بمونن؟ تا کجا؟ و اگر جدایی شکست، واقعا چه مدل شکستیه؟ ذهنم درگیرِ اینه . الان اصلا به این فکر نمی کنم که جدا بشم ولی به این فکر می کنم چرا نباید جدا شد؟

مگر باید حتما طرفین همدیگه رو چه قدر آزار بدن؟ من چه قدر حسین آزار می دم؟

یک جمله تکراری حسین می گه و اینکه تو پختگی ازدواج و نداشتی و ازدواج کردی ! کم کم این جمله اثر خودشُ رو من گذاشته یا داره می ذاره، که من پختگی نداشتم ، پس اشتباه کردم.


یک موردی که کمی بیشتر حالم و خوب کرد این بود ، که چند روزپیش با الهام با هم بودیم و یک مرتبه شروع کردیم به صحبت کردن، البته نگفتم که ما حتی مشاوره هم رفتیم و فلان و فلان. ولی وقتی حرفش و زدم الهام شروع کرد به حرف زدن و درد دل کردن و گفتن اینکه من از بابک متنفرم ، اینکه اون و مانع پیشرفت خودم می بینم ، اینکه من تو زندگیم اصلا یک فردی که زمانی بتونم بهش تکیه کنم و ندارم ، اینکه سه ماه نداریم ، اینکه حاضر نیستم حتی ببینمش،و اینکه سه ماه جدا می خوابیم و برای اینکه نبینمش می خوام بهش بگم تو برو زیر زمین قبل از اومدن من، گفت به بابک گفتم با این رفتارهای بی توجهی که داری اگر من بهت خیانت کنم هیچ ایرادی بهش نیست.بعضی جاها بهش می گفتم اشتباه ، بعضی جاها می گفتم حق داری.

از خودم گفتم از همون نحوه صحبت کردن حسین که الهام و بابک کاملا در جریان این نوع حرف زدن و رفتار کردنش هستند، حتی الهام گفت بعد از آخرین بازی شلم و بحث اون شب ، بابک از حسین خیلی ناراحت و میگه اشتباه من در باخت و عصبانیت حسین مهم نیست ، مهم رفتاری که تو بازی جهت تحقیر کردنم داشت ناراحتم کرده، همون رفتاری که به محض رفتنشون به حسین گفتم واقعا کارت تحقیر کننده بود .

به الهام گفتم هیچ حسی به حسین ندارم ، واقعا دوست دارم جدا بشم، الهام هم کاملا تایید می کرد و می گفت من هم در همین وضعیتم.

گفتم الان که باهات حرف زدم آروم شدم و اون هم همین طورگفت سه ماهه تو خودم ریختم.

بعد در مورد دوست پسرای سابقمون صحبت کردیم و دلیل بهم زدن دوستی هامون و اینکه چه قدر ما قُد بودیم و همچنان هستیم و این اشتباه ، ولی من  واقعا نمی دونم چه قدر اشتباه.این همون غروریه که حسین ازش میگه.


بعد به الهام مسیج دادم که چه قدر باهات حرف زدم آروم شدم و الان اون قدر از حسین بدم نمیاد ، اون هم گفت انگار من هم از بابک دیگه متنفر نیستم.


چرا؟!!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها