محل تبلیغات شما

چهارشنبه بیست و چهارم ساندویچ آماده کردم بچه ها رو ببرم لب آب ،تا رودخونه آب داره ببینن.

به حسین گفتم حست به من چیه؟ گفت من من از زندگیم در کل راضیم.

گفتم حست به من چیه؟ گفت میگم که از زندگیم در کل راضیم.

.

گفتم به این دلیل یک،دو،سه،چهار. من مشکل دارم.

گفتم یادت بهت گفتم فلان کار انجام ندیم بعدا مشکل بوجود میاد،الان مشکل شد.

گفتم من دیگه بچه نمی خوام و تو که این قدر بچه می خوای ،با من نمی تونی سومین بچه ت و  یا دخترت داشته باشی،می تونی بری  با  یکی دیگه.

گفتم تو فلان چیز و می خوای و من اصلا نمی خوام،با من راضی نیستی.

من هم راضی نیستم.نمی خوام

گفت من هم به تنهایی تلاش نمی کنم برای نگه داشتن زندگی

گفتم تو راه حل بده 

هر چه دقیق تر میشم می بینم هیچ علاقه ای،حسی ندارم.کوچکترین تمایلی ندارم

به این فکر می کنم با بچه ها باید چه کار کرد؟



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها